قولنامه و وکالتنامه را امضا کرده بودم و از دفترخانه زده بودم بیرون. ماشین زیر آفتاب داغ ظهر چه برقی می‌زد. روزهای گذشته حسابی تمیزش کرده بودیم. باعجله از کنارش رد شده بودم و خودم را رسانده بودم به خیابان اصلی. مامان زنگ زده بود و گفته بود کارن بی‌قراری می‌کند. باید خودم را زودتر می‌رساندم اما ماشین دیگر مال من نبود. ظهر بود و تاکسی نبود و من زیر آفتاب داغ ظهر می‌دویدم نه فقط برای اینکه زودتر به کارن برسم، که فرار کنم از فکری که توی سرم وول می‌خورد و یادآوری می‌کرد که هیچ‌یک از داشته‌هایم همیشگی نیستند؛ مثل همین ماشین.

ماشین منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تعمیر پکیج دیواری پروژه آرشام رنگ تولید کننده رنگ های ترافیک اينفوسلامت موبو پست | MoboPost لیلا محمد نژاد bloomingday